همه آرزوی من تو
مه من چراغ بفروز ، که نماند جز سیاهی که جز از ره خیالت ، نروم به هیچ راهی
گل مشک بوی من تو ، می من سبوی من تو همه آرزوی من تو ، تو شدی مرا پناهی
ببری خیالم ای مه ، نشدی مرا تو همره تو شدی نهان ز چشمم ، به لبم نشسته آهی
بشدم گدای کویت ،که شدم به جستجویت تو اگر به من نتابی ، چه شوم به جز تباهی
گل آرزو به دستم ، سر راه تو نشستم ز کرم به دور باشد ، نکنی اگر نگاهی